۱۳۹۹ خرداد ۱۵, پنجشنبه

رخت لجن‌آلوده سرخ

الان که بیرون از گود ایران ایستاده‌ام. الان که از دور نگاه می‌کنم، بهتر نکبتی که ایران را گرفته، یا نکبتی که ایران اسمش است را می‌بینم
کثافتی که هیچ جور با هیچ کس راه نمی‌آید. لجنی که هر که را که اندکی هم دستش بهش برسد آزار می‌رساند. 
الان که بیرون از گود ایران ایستاده‌ام بیشتر از هر وقت دیگری می‌خواهم هر چه را که به خودم مربوط است از آن لجن بکشم بیرون، بروم و دیگر برنگردم. 
اینجا نوشتم که یادم باشد روزهای سیاهی آمد و من متوجه شدم بهترین کاری که در زندگی‌م کردم همین مهاجرت بود. روزهایی که هر چه  خواندم آخرش این شد که به خودم بگویم «ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش / بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش» 
روزهایی که تنها فکر زندگی‌م این شد که هر آن کس که از من باقی مانده را از آن خاک بکشم بیرون. از آن خاک لجن‌آلود سرخ از خون.  


هیچ نظری موجود نیست: