بیمه دانشگاهمان تمام شده و آقای تراپیست فقط با همان بیمه دانشگاه کار می کند. این است که حالا ما تا اطلاع ثانوی نمی رویم پیشش. گفته برای شما قیمت کمتری می گیرم که جلسه هایتان را ول نکنید. اما حداقل می دانیم تا زمانی که معلوم نیست کی پیشش نمی رویم.
در تمام مدتی که پیشش می رفتم با خودم درگیری داشتم که با این جور رابطه ارتباط برقرار نمیکنم. که من همه حرفهایم را به طرفم بگویم و از او هیچچیز ندانم. این اواخر همینها را به خودش گفتم. همهش بحث داشتیم که این چه جور رابطهای است. بعد سر همین حرفها من فهمیدم که خودم چه جور آدمی هستم و چه جور رابطههایی را دوست دارم. تازه فهمیدم چرا همهش وقتی خانه دیگران میروم به کوچکترین جزئیات کتابخانه و چیدمان وسیلههای روی روشویی توالت دقت میکنم. فهمیدم چرا من دوست دارم هر جا که میروم یک چیزی از خودم به جا بگذارم.
و خب حالا همه اینها تا اطلاع ثانوی تعطیل است. و من دیگر یک ساعت در هفته ندارم که بروم بنشینم جلوی آقای تراپیست و از در و دیوار حرف بزنم و از وسط همین حرفهایم بفهمد که ای دی اچ دی دارم. و من قبول نکنم. و او هی توضیح بدهد.
فعلا تا اطلاع ثانوی هفتهای یک روز یواشکی در دفترش را باز نمیکنم تا هیچ صدایی از لولایش بلند نشود و او توی اتاقش نفهمد تا وقتی که من زنگ را نزنم.
تازه هفته پیش ایمیلش را گرفته بودم که برایش قسمتی از کتابی که خواندهام را بنویسم و خب متاسفانه باید اعتراف کنم با تمام گاردی که اولش داشتم دلم برایش تنگ میشود. تا اطلاع ثانوی که نمیدانم کی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر