۱۳۹۳ فروردین ۳۱, یکشنبه

I've had enough!

هزاری هم که کار کرده باشم توی یک روز، شب که می‌شود غم عالم می‌نشنید توی دلم که هیچ غلطی در زندگی نمی‌کنم. آن پدری که از ترم دو دانشگاه مرا فرستاد سر کار کجاست که ببیند الان که کار نمی‌کنم احساس انگل اجتماع دارم!
.
امروز مثل سگ انگیزه داشتم. موتورم روشن شد. حتی نتوانستم آخر هفته را تحمل کنم. کتابخانه مهربان شنبه ها تا ده شب باز بود. رفتم "ملکه زیبایی" را گرفتم. نشستم به خواندن. نصفه‌شبی برای مورین گریه کردم وقتی که گفت "بگو ملکه زیبایی لینین گفت سلام... نه، خداحافظ! بگو ملکه زیبایی لینین گفت خداحافظ".
نشستم وسط کتابخانه نصف "شب بخیر مادر" را خواندم. این‌قدر لذت داشت که تصمیم گرفتم هر از چند گاهی بروم کتابخانه داستان بخوانم! 

۲ نظر:

maede گفت...

عکس مال چه کتابیه؟

leilak گفت...

شب بخیر مادر - مارشا نورمن
night, mother
marsha norman