میخواستم کتاب بیضایی را امانت بگیرم. شمارهاش را پیدا کردم و رفتم کتابخانه. به قفسهها که رسیدم خشکم زد.
شنیده بودم در کتابخانه دانشگاه کتاب فارسی زیاد هست، اما دیدن آن همه کتاب که
خیلیهایش در ایران ممنوع اند، قلبم را مچاله کرد. نشستم روی زمین، کتابها را
گرفتم دستم، حرف زدم باهاشان. ورقشان زدم. دلم گرفت. نفهمیدم برای چه بود دقیقا. برای
ورق زدن کتاب فارسی؟ برای کتابخانه؟ به یاد کریمخان؟
در راه برگشتن سپیده رئیسسادات گوش کردم. میخواستم
دلگرفتگیام را تکمیل کنم لابد.
۱ نظر:
اینجا هم خیلی کتاب فارسی داره ولی نه به این خوبی دیگه. بهترینش همون کارهای دولت آبادی و سیمین دانشورئه. خوش بحالت. حالشو ببر.
ارسال یک نظر