دوست دارم فکر کنم آن شب که نشستی روی سن و سهتار به دست "دلا نزد کسی بنشین..." و "اندک اندک..." را خواندی، فقط برای خاطر من بود. دوست داشتم خیال کنم فقط من بودم و صدای تو. دوست داشتم بهت بگویم میدانی سال 65، پدرم که تازه پدرش را از دست داده بود فقط همین را گوش میکرد؟ بگویم میدانی بعدش که من به دنیا آمدم صفحه اول قرآن نوشت اندک اندک در جهان هست و نیست، نیستان رفتند و هستان میرسند... بگویم میدانی من این شعر را سند زدهام به نام خودم؟
به کسی نگفتم. دیگر میدانم این جور حرفها برای کسی خوشایند نیست. چه کسی دوست دارد حس احمقانه انحصارطلبانه من را گوش کند!
۱ نظر:
دلنوازان نازنازان در ره اند
ارسال یک نظر