نزدیک عیده و آخ مگه میشه آدم دلش برای این روزهای شهرش تنگ نشه؟! (فکر نمیکردم اینقدر زود از این چیزای حال به هم زن بنویسم! ولی خب دیگه! =) )
برای شلوغی خیابونها (نه وقتی تو ماشینی! وقتی پیاده داری تو خیابون راه میری!) برای گلهای رنگی رنگی جلوی گلفروشیها. برای سبزههای چیده شده کنار پیادهرو. برای عیدی خریدنها! برای همیشه جا موندن!
پارسال روز آخر بدو بدو رفتم نشر ثالث که برای آقای کا همشهری داستان عید بخرم! ثالث تموم کرده بود، رفتم چشمه، داشتن میبستن، اما داشتنش! نمیدونم اصلا خوند یا نه! امسال همشهری داستان عید اومده و من تازه همشهری بهمن دستمه! که تازه اون رو هم هنوز نخوندم!
یه سبزه کچل دارم که دوسش دارم! همونم میذارم سر هفتسینم! به فروشگاه ایرانی هم اصلا سر نزدم! قصد هم ندارم سر بزنم! شیرینی عید درست کردم واسه خودم! یه جور فقط! دوست داشتم مثل خونه یه ظرف شیرینی رنگ و وارنگ داشته باشم! اما خب حالا همینم بد نیست! وقت نشد دیگه!
دوست داشتم برم لباس عیدی بخرم! محض اینکه بیام تو هوای عید! اما آقای کا درگیر امتحاناست! میگه خودت برو! نمیفهمه منظور هوای عیده! نه خرید کردن! یه آخر هفته داریم! آخر هفته قبل از عید باید پر از جنب و جوش و نرسیدن باشه! اما مال ما قراره موندن و نرسیدن باشه!
ظرف شیرینی/ آجیل ندارم! یه ظرف دارم که می تونم توش یکی از اینا رو بذارم! بقیه ظرفام همه گنده ن! مثل بند پیش وقت نیست بخریم! این یکی رو شاید آنلاین سفارش بدم! هرچند برای من لذت خرید لمس کردنشه هنوز!
خلاصه که عید داره میاد! من دو روزه از خونه بیرون نرفتم! دوچرخهم یه جایی وسط دانشگاه قفل شده و دو روزه می خوام برم بیارمش و نمی رم! یه روزی تو هفته بعد هم باید برم سنبل بخرم! از یک ساعت قبل از سال تحویل با برنامه سال نو بی بی سی با ما باشید! اگر آنلاین پخش بشه! امسال سفر نیستم، پارازیت هم نداریم، میتونم نگاه کنم!
۱ نظر:
online pakhsh mishe:)
ارسال یک نظر