دیروز رفتیم پاسپورتهامون که توش ویزا خورده بود رو گرفتیم. رفتیم شهرکتاب ساعی که خیلی جای چرتی بود و دفترچه و کتاب و پیکسل خریدیم و پیاده ولیعصر را قل خوردیم! بعد من از دریوریهایی که تو ذهنم بود گفتم و کاوه سعی کرد منطقی و احساسی بهم بفهمونه که دارم دریوری میگم! بعد مغازهها رو نگاه کردیم و من داشتم فکر میکردم آیا من اینجوریم که همزمان هم دلم کیف خانومانه میخواد و هم کفش هیپیطور؟ و اینطوری میشه که هیچوقت هیچچیم با هم ست نیست؟ بعد رفتیم اون فروشگاهی که من تو بلوار کشاورز کشف کردم و دیدیم که اون کیفی که من پسندیده بودم، اون رنگش تموم شده! و عوضش یه جا شمعی خریدیم که با خودمون ببریم! بعد هم تاکسی گرفتیم رفتیم خونه! عصر رفتیم گلکار 100 تومن گوی و بلبل و ظرف ماهی خریدیم که ببریم! چهار تا گوی شیشهای سنگین رو چطوری ببرم با خودم، نمیدونم! ولی دوسشون دارم! بعد هم رفتیم فروشگاه خانه هنرمندان از همون کیفا همون رنگی که من میخواستم داشتن! اما خب آخه هشتاد و پنج تومن واسه کیف پارچهای؟ بعد اصلا همونجا تصمیم گرفتم خودم واسه خودم درستش کنم! خیلی هم پرسنال! نتیجه اینکه فقط همشهری داستان خریدم! بعدم رفتیم دلیران جیگر خوردیم! خیلی هم خوب!
خب الان من کتابهایی که باید ببرم رو میدونم و گویهای شیشهای م! اما چمدون ندارم هنوز! و البته پاسپورتهای ویزا خورده!
.
الان نشستم دارم – میخوام- سیلابس یه دوره آموزش ارزیابی اقتصادی درمیارم، که در این یک ماه باقیمانده یک کار مفیدی انجام بدم! و خب باید برم تسویه حساب کنم شرکت و دانشنامهم هم از دانشگاه بگیرم! و احتمالا کلی کارهای دیگه! ولی چیز بزرگی که تو ذهنمه اینه که من بلد نیستم صورتم رو خودم بند بندازم! اونجا چی کار کنم!
۱ نظر:
منم یکی از دغدغه های اصلی بند بود! یه مشتی بند با خودم آوردم گفتم کم کم یاد میگیرم چی جوری با شست پا بنبد بندازم. یه مقادیری هم وسایل دکلوره کردن. اتفاقی که افتاد اینکه اوایل که کلا بیخیال شدم. الانا هم یه خانم ایرانی پیدا کردم تو یه آرایشگاهی بند می ندازه.
ارسال یک نظر