۱۳۹۲ مهر ۸, دوشنبه

.

ناراحت و عصبی که باشی. دوایش تنهایی‌ای باشد که نداشته‌باشی! ذهنت از انبوه کارهای انجام‌نشده آماس کرده‌باشد رسما! شب‌ها موقع خواب فکر کنی به کارهایی که باید انجام بدهی و ببینی هیچ رقمه نمی‌توانی جمعشان کنی!
وقتش بود! که یک ایمیل بلند بالا به رفیق قدیمی بزنی.
به یاد روزهایی که روی چمن‌های جلوی دانشکده حرف می‌زدیم، به یاد روزهایی که روی لبه جدول کنار آن پله احمق‌هایی که دانشکده متالوژی را به صنایع وصل می‌کرد می‌نشستیم و حرف می‌زدیم. به یاد همان روزها، یک ایمیل بلند پر از غر برایش فرستادم.
الان انگار مغزم سبک‌تر است. بروم یه کم کار کنم! 

هیچ نظری موجود نیست: