اگه اسمم آنا بود، بعد بهم میگفتی آنا آخماتووا، اخماتو وا کن! قول میدم هر دفعه میخندیدم و اخمام وا میشد!
.
تکمضراب:
از فاخته پرسیدم
چند سال عمر خواهم کرد...
ستیغ کاج جنبید
و پرتو زرین آفتاب بر علفها افتاد
در اعماق پر طراوت جنگل هیچ صدایی نیست....
به خانه میروم
و بادی سرد
پیشانی داغم را
نوازش میدهد
آنا آخماتووا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر