۱۳۹۲ تیر ۴, سه‌شنبه

.

یک روزی بود که ذهنمان مشغول بود، هیچ کاری نمی‌توانستم بکنم.... نشستم کارهایی را کردم که مربوط به تو می‌شد. همه‌ش را با حوصله انجام دادم. بغضم هم رفت پی کارش... همان لحظه فهمیدم تصمیمم از سر لج‌بازی نیست. آن لحظه را دوست داشتم.

هیچ نظری موجود نیست: