۱۳۹۲ اردیبهشت ۶, جمعه

.

آدمی‌م که علی‌رغم اینکه شاید خیلی‌ها فکر کنن به هیچ‌جام نمی‌گیرم مسائل رو خیلی سریع ناراحت می‌شم! خیلی سریع تو دلم لگد می‌زنم به همه‌چی. دلم می‌گیره و یهو می‌رم تو مود خاصی.
این‌جور وقت‌ها دلم هیچ‌کسی رو نمی‌خواد. همین می‌شه که فکر می‌کنم حتما باید یه چیزی تو زندگی‌م داشته باشم که راضی نگه‌م داره. یه چیزی که حاصل کار خودم باشه. این‌جور وقت‌ها فکر می‌کنم باید جوری باشم که بتونم فقط با خودم زندگی کنم.

این روزها کلی کتاب نخونده دارم. می‌تونم همه زندگی‌م رو تعطیل کنم و فقط بخونم.

این روزها "حرمان" را دانلود کرده‌م و همه‌ش همین را گوش می‌کنم. اگر کمی صدا داشتم فقط، آخ.

۲ نظر:

maede گفت...

حرمان چیه؟

یه هفته دیگه دارم میام!!! خودمم باورم نمیشه! بعد الان میام وبلاگتو می خونم انگار مال آینده ست نه گذشته. قبلاها که می خوندم احساس می کردم دارم در زمان برمیگردم و هوایی از گذشته رو نفس میکشم. (عین اونجای فرندز که مانیکا در آپارتمانشو باز کرد روز عقدش بعد ریچل و راس رو دید دارن می بوسن همو گفت ئه! ببخشید انگار این در رو به گذشته باز کردم)
الان ولی پست های اخیر انگار یه پنجره تو اتاقم دارم به آینده!
همه ی اینا رو گفتم بگم همونقدر که یهو کندن و رفتن حس عجیبی داشت، بخصوص روزهای آخرش. هر دفعه برگشتنم حس عجیبی داره. ترسش از رفتنم بیشتره... ترس اینکه همه چی همونجوره؟ هنوزم خیابونا و آدما منو می خوان؟
چند روز پیش به طرز مسخره ای ساعت ها داشتم فکر می کردم نقشه تهران باید بخرم چون اگه با ماشین راه بیفتم تو خیابونا گم میشم! بعد هی فشار میآورم که اسم خیابونای فرعی یادم بیاد.

:)

leilak گفت...

دوست ندارم که دارم می رم به سمت تجربه این حس‌هایی که می‌گی! می‌خوام همین جایی که هستم بمونم، می ترسم.
.
حرمان اینه:
http://www.youtube.com/watch?v=EjIGX4yCFJA