۱۳۹۱ اسفند ۱۴, دوشنبه

:)

بعد من الان حق دارم خوشحال باشم که دیشب کنسرت پا*لت رفتم و بعدشم رفتیم تا ساعت سه شب تمرین تیاتر! رسما یاد شب‌های تحویل پروژه افتادم. ساعت سه هر کی یه گوشه ولو شد و ساعت شیش، تا شیش و نیم فقط داشتم سعی می‌کردم صدای زنگ موبایل رو نشنوم! و خب الان جنازه‌م، یه جنازه خوشحال.

می‌نویسم که یادم باشه چه لحظه‌های خوبی رو دارم می‌گذرونم این روزا. که اون‌روزهایی که کم آوردم برگردم نگاشون کنم و لبخند بزنم و گرم شم! 

۳ نظر:

ماريلا گفت...

خسته نباشی اسم تئاترتون رو هم بگو که بیایم ببینیم هر وقت وقتش شد

leilak گفت...

:)
مرسی
حالا فعلا که بازبینی رفتیم تازه! اگهههه قبول شدیم و اجرا گرفتیم حتما می گم :)

صید قزل آلا در مدرسه گفت...

سلام هم محله ای... چه سعادتی! به به! :)