۱۳۹۱ بهمن ۳۰, دوشنبه

!

دیشب تا دو شب مهمونی بودیم. بله وسط هفته! بله متاسفانه خانواده من از اون مدل خانواده‌ها هستند که برنامه‌ریزی به تخمشونه! بله متاسفانه من هم دست کمی ندارم! دیشب البته به شدت عصبی بودم. بعد هم که برگشتیم خونه، مادر محترم به همراه دو عدد از خواهرانشون مشغول دیدن سریال‌های پرمحتوا شدند و من حتی ساعت سه هم با بدبختی خوابیدم. طبعا صبح دیر از خواب بیدار شدم! دیگه گفتم ساعت 10 برم شرکت، یک برگردم برم دانشگاه رسما خودم رو اسکول کردم! گفتم می‌رم دانشگاه کارای فارغ التحصیلیم رو می‌کنم حداقل! نشون به اون نشون که الان ساعت 12ست! من می‌خوام حاضر شم که به کلاس یک و نیم برسم! خودم رو هم راضی کردم که ولش کن یه روز دیگه می‌رم، من که بالاخره جریمه باید بدم! بله گفتم که ما خانوادگی برنامه‌ریزی به تخممونه! 

هیچ نظری موجود نیست: