آدمی هستم که هر چقدر هم که یک وقتهایی دوست دارم تر و تمیز و شیک بگردم، یکهو از دستم در میرود و به خودم که میآیم میبینم سه هفته است صورتم را بند نینداختهام و شلوارم که کمرش گشاد است را تنگ نکردهام، موهایم وز کردهاند و ناخنهایم کج و کوله شدهاند. بعد حوصلهاش را هم ندارم که این چیزها را درست کنم. یعنی تا یکجاییش را راست و ریس میکنم و بعد دیگر حوصلهام تمام میشود. این میشود که پارسال یک پالتوی طوسی خریدم که قیافه رسمی به آدم میدهد و کفش پاشنهدار، بعد اینها را میپوشم میروم جلسه که پیمانکار حساب کار دستش بیاید! بعد الان دلم پالتوی قرمز میخواهد با کیف شل و ول. میگویم برای عید یک کفش کانورس خوشرنگ برای خودم میخرم و بافتن شالگردن رنگیرنگیم را -که بعد از رفتن قاطی بچههای باکلاس دانشکده مدیریت انداخته بودم توی کمد- دوباره از سر گرفتهام.
این روزها فکر میکنم به کامواهایی که خریدهام، به قلاببافیهایی که قرار است انجام دهم، به کتابهایی که قرار است بخوانم.
تصمیم نگرفتهام در آینده قرار است چه کاره شوم و حوصله ندارم ریسرچ اینترستهای استادها را زیر و رو کنم. معیارم فعلا این است که میخواهم رشتهای بخوانم که عرفی مرا مجبور به پوشیدن لباسهای شق و رق و اتوکشیده نکند. میخواهم در آینده! جایی کار کنم که مجبورم نکند برای فروکردن شخصیت در چشمهای کارفرما و پیمانکار کیف فیلان و مانتوی بیسار و کفش بهمان بپوشم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر