من آدم بد سفری نیستم، توی سفر معمولا بهم خوش
میگذرد، دیدن منظرهها، آدمها، عکس گرفتن، غذا خوردن، همه ش برایم لذت است...
اما این سفر را دوست نداشتم. استانبول خوب بود، هر چند که سرد بود. مردم مهربان
بودند، همسفرها عالی بودند، اما سفر خوب نبود. آنجا که بودم انگار هزار سال بود
خانه نبودم، الان که آمدهام توی اتاقم ولو شدهم دوباره اما انگار هیچ وقت بیرون
از خانه نبودهام. اصلا یادم نمیآید دیروز این موقع کجا بودم، عکسها هم حتی
خاطرهای ایجاد نمیکنند.
.
ذهنم تمام مدت داشت عددها را در هم ضرب میکرد و
میگفت اوه چه گران. ذهنم حتی وقتی که قرار بود خالی شود هم قیمت شات تکیلا را در
هزار و ششصد و اندی ضرب میکرد و میگفت اوه چقدر گران، ولش کن!
.
قسمت خوب یا شاید بدش این است که بوی لباسهایم
خاطرهاند. از آن بوهایی که خیلی سریع میتوانند تبدیل به نوستالژی شوند.
خوشبوکننده هوای هتل، عطر من و بوی تو.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر