۱۳۹۱ آذر ۱۲, یکشنبه

برایم سیب و آرامش بخر با لحن ازمیری

بالاخره یک دلیلی پیدا شد که من بتوانم گریه کنم یا شاید یک دلیلی پیدا شد که بتوانم همه ناراحتی‌هایم را سرش خراب کنم: موبایلم جلوی چشمم از دستم پرت شد و سه طبقه سقوط کرد. الان چیزی که یک زمانی موبایلم بود روی میز تحریر است و من هی جلوی خودم را می‌گیرم که گریه نکنم، بعد هی اشک‌هایم به زور خودشان را می‌ریزند بیرون. هی‌ می‌گویم فقط یک گوشی بود. اما خوب بود، هر چند خیلی وقت‌ها کند کار می‌کرد، اما یک‌جورهایی همیشه با من بود، کتاب که می‌خواندم شماره آن صفحه‌هاییش را که خوشم می‌آمد توی نوتش می‌نوشتم. جلوی در خانه حضرت دوست که منتظر بودم سودوکوهایش را برای بار چندم حل می‌کردم. یک سری چیزهای دیگر هم داشت تازه! بعد این کشویی‌اش تلق صدا می‌کرد و می‌آمد بیرون. ... به خودم می‌گویم لعنتی حالا که معلوم نیست، شاید درست شود، چرا عین این عزیز از دست‌داده‌ها سر قبرش نشسته‌ای نوازش می‌دهی طرف را! بعد می‌گویم نه بابا، این قدرها هم ضعیف و دل‌بسته به مال دنیا نیستی، دلت از جای دیگر پر است، بعد هی فکر می‌کنم که چه‌م است؟ یادم می‌آید از اتاق دکتر ب هم که آمدم بیرون-وقتی بهم گفت تو سر کلاس خیلی خوب بودی، خیلی باهوش هستی، نمره‌ات هم خوب شده، اما من بهت توصیه‌نامه نمی‌دهم، چون نمی‌شناسمت، چون بعد از ترمی که درس داشتی با من نیامدی هی در اتاقم را بزنی که من بفهمم چه‌جور آدمی هستی!- توی راه‌پله‌های دانشکده دلم می‌خواست گریه کنم. بنشینم روی پله‌ها و گریه کنم. اگر هم کسی ازم می‌پرسید چرا، می‌گفتم نمی‌دانم. اصلا چرا کسی قرار باشد بپرسد، اصلا کسی از آن حوالی رد هم نشود. من بنشینم گریه‌ام را بکنم، بعد هم راهم را بکشم، بروم! آدم برای شکسته شدن موبایلش هم گریه می‌کند آخر؟ آدم برای هرچه دلش بخواهد اجازه دارد گریه کند.

۱ نظر:

ماريلا گفت...

بشین گریه ات رو بکن دوست من ... آدم در هر شرایطی و برای هر چیزی می تونه گریه کنه ... من حتی یک روز برای شکستن گل سرم دو ساعت گریه کردم ...