یادت میآید همین روز بود که از شرکت آمده بودم خسته و خسته، از کار و دنیا، زبانم نمیچرخید به کسی چیزی بگویم. خانه نبودی، وقتی برگشتی یکراست آمدی اتاق من، حالش را پرسیدی، خبر را که گفتم همانجا نشستی و بلند بلند گریه کردی، من هم هقهقم بلند شد. چند شب بعدش هم هی گریه کردیم. چند سال بعدش هم.
.
تک مضراب:
دل، بی تو، درون سینهام میگندد
غم از همه سو راه مرا میبندد
امسال بهار بی تو یعنی پاییز
تقویم به گور پدرش میخندد
(جلیل صفربیگی)
۱ نظر:
>:(<
:*
ارسال یک نظر