تا نه ماه بعد از آن هم به جهان نزدیک نشدم، تا زمانی که ام. آر. آی. بعدی نشان داد مننژیومای من احتمالا فقط به علت حفرههای به جا مانده از جراحی هیدروسفالوس جابهجا شدهاست.
دکتر گفت : "راستش، مغز قشنگی داری".
گفتم: "ممنون"، هرچند عجیبترین تعریفی بود که در زندگیم شنیده بودم.
دلم میخواست به پدرم زنگ بزنم و به او بگویم مردی سفیدپوست هست که فکر میکند مغز قشنگی دارم. اما نمیتوانستم به او چیزی بگویم، چون مرده بود. به زن و بچههایم گفتم حالم خوب است. ماجرای مغز قشنگ را به مادر و خواهر-برادرهایم هم گفتم. به دوستانم هم گفتم. اما هیچ کدامشان آنقدر بلند نخندیدند که اگر پدرم زنده بود، میخندید.
رقصهای جنگ- شرمن الکسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر