۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

هر شب در رهگذارت*

دارم اشتباه می‌کنم که دوست ندارم برم یه روز جلوش وایسم و بگم واسه چی ازش ناراحتم؟ مگه خودش نمی دونه؟ یا به فرض هم که نمی‌دونه اصلا!
خیلی بده که واسه این دوست ندارم برم جلوش وایسم و بگم واسه چی ازش ناراحتم که احساس می‌کنم نمی‌فهمه عمق ناراحتی مو؟ و خب فکر می‌کنم چه فایده؟
پس چرا هنوز وقت خواب/ زیر دوش/ تو تنهایی ورش می‌دارم می‌شونمش جلوی خودم، زل می‌زنم تو چشماشو می‌پرسم چرا چرا چرا این کارو کردی؟ پس چرا حتی موقع این دیالوگ خیالی هم ناراحت می‌شم؟
چرا هنوز احساس می‌کنم یه شکست گنده تو زندگی‌م بوده؟ یکی از اتفاق‌هایی که خیلی ازش می‌ترسیدم؟ چرا تو چشمای آدما هی می‌خونم که دارن فکر می‌کنن که من چه موجود بی دست و پا و ساده‌لوحی ام؟
.
.
این روزها هی فکر می‌کنم به اون بخشی از خودم که زیر پاش گذاشتمش. به این‌که آیا من چیزی یاد گرفتم یا حاصلش فقط ناراحتی شد که نشست توی دلم و معلوم نیست تا کی.
.

* سوگند- ویگن

پ.ن. لطفا یکی پیدا شه همین الان به من فیلم "شب‌های روشن" را هدیه کنه. هوم

۴ نظر:

Hessam گفت...

من می‌خوام بهت هدیه کنم! آدرست رو بده.

niyoosha گفت...

albate manam mikhastam hedye konam dige hessam dare zahmatesho mikeshe man hedye nemikonam!

chio varmidari mishooni jelo khodet?

be nazare man haselesh ye tajrobe shod ke dige tekraresh nakoni. age anjamesh nadade boudi hichvaght nemitounesti be in soale khodet javab bedi ke in kar kare dorostie ya na!

man fek mikonam be jaye inke beri ba kasi harf bezani ke omghe narahatito behesh begi, ba khodet bayad kenar biai ke dige narahat nabashi.

:*:*

لیلا گفت...

به حسام: مرسییییی :)
.
به نیوشا: منم همینو فکر می کنم اما دیشب یه نفر! به شدت اصرار داشت باید بری وایسی جلوش حرف بزنی
.
نمی دونم اما که می تونم ناراحت نباشم یا نه

Hessam گفت...

به لیلا: نگفتی آدرست رو.