۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

les mots que je n'ai pas di

- ساعت نه و نیمه. خسته دارم بر می گردم. وقت هایی که از صبح بیرونم و این وقت شب خسته دارم برمی گردم، معمولا همراه با خستگی م یه احساس خوشایند روز خوبی رو گذروندن هم وجود داره. امشب اما ناجور خسته م. احساس درموندگی دارم. احساس یه آدم ناهمگون (این کلمه تلاش مذبوحانه ای بود برای گفتن احساس کج و کوله بودن/ ژولیده بودن/ کوفته بودن)
یه نگاه به ناخونام می اندازم- نصفشون شکسته ن. چقدر حالم از خودم به هم می خوره.

-احساس می کنم بدجوری دارم سگ دو می زنم. نمی دونم اصلا کجا می خوام برم! نمی دونم اصلا چی کار دارم می کنم! می گردم تو زندگی م یه کاری پیدا کنم که از انجام دادنش احساس رضایت کنم. زندگی م بدجوری از دستم در رفته! فکر می کردم با شلوغ کردن دوروبرم حالم بهتر می شه اما نشد.

پ.ن. می دونی این وقت هایی که آدم این جوری می شه، بدجور احساس تنهایی می کنه! انگار هیچ کس وجود نداره که بتونه حال آدمو خوب کنه. می گم اصلا مگه قراره کس دیگه ای حال آدمو خوب کنه!

۵ نظر:

آقای حواس‌پرت گفت...

leilaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa

narciss گفت...

کامنتم خیلی بی ربطه به موضوع،‌ اما از اینکه هیچی از اسم پستت نفهمیدم این یادم اومد:‌ آقا من ایجا دارم میرم کلاس زبان سوءدی. همینجوری کلا! بعد من آخرین باری که یه زبان کاملا جدید به گوشم خورد که خواستم یادش بگیرم همون مهدکودک بودم که آمبرلا و بایسیکل و اینا یاد گرفتیم!!! بعد تو این کلاسه دو جلسه اینجوری بود که دو تا داف درسو میگفتن منم مثل بز اخوش کلمو تکون میدادم که یعنی دارم میفهمم. بعد جلسه قبل گفتن حالا بیاین حرف بزنیم. بعد یارو رو کرد به من یه چیزی به سوءدی گفت و من همینجوری ذل زدم تو چشاش. بعد از چندین ثانیه سکوت که همه داشتن بهم نگا میکردن گفتم:‌ساری آی کنت آندرستند!!! به انگلیسی سوالشو پرسید. بعد من باز همینجوری ذل زدم تو چشاش!!!! واسه اولین بار تو عمرم احساس لال بودن بهم دست داد!!!
حالا این اسم پستت یعنی چی؟!!!!

leilak گفت...

words i haven't said

leilak گفت...

mbc persia dare dancer in the dark neshoon mide
:|

leilak گفت...

وای! کاش با یکی دیگه می رفتی! با یه ایرانی مثلا! :)
خیلی حس عجیبیه! هه!