۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

خواب در بیداری


خواب دیدم آناهیتا اومده ایران... یه جایی که شبیه خونشون نیست، اما می دونم که خونشونه! نشستیم پشت کانتر آشپزخونه داریم حرف می زنیم. ازش می پرسم کی برمی گرده می گه یه شنبه- می دونم اون روز پنج شنبه ست. تو فکرم دارم به خودم می گم اِ! من که دیگه وقت ندارم ببینمش که! همه ی روزام پره!
بعدش خواب می بینم علیرضا داره یه قضیه رو اثبات می کنه... یه ماتریس گنده رو سه تیکه کرده و همین طور که داره حل می کنه توضیح هم می ده که آره الان دیگه چیزی نمونده اثبات شه! منم دارم حرف می زنم . شاید دارم می گم راستی می دونی آناهیتا اومده ایران! بعد احساس می کنم می گه ساکت- حواسمو پرت نکن.
بعدش دارم برمی گردم خونه.. سر یکی از کوچه هایی که می خوره به ایران­شهر- قبل از طالقانی، شبه- شاید ساعت یازده! درگیری شده... دارن یکیو دستگیر می کنن. می خوام رد شم برم خونه اما تیر می خورم. می افتم رو زمین... نمی تونم دردشو توصیف کنم! نه که شدید بود. شاید بیشتر عجیب بود. دردی که تا حالا تجربه ش نکردم!
با این آخری از خواب می پرم. طول می کشه تا بفهمم کجام. موقعیت خودمو- اینجا- ساری- خونه مامان بزرگ- تو هال بزرگ خونه مامان بزرگ- ساعتو نگاه می کنم- دو و نیم... صورتمو رو بالش جابه جا می کنم- یاسمن پاهاشو جمع کرده و خوابیده.. لابد بقیه هم هنوز سر جاهاشون خوابیدن... امین، مامان، سپهر....
نمی تونم چشامو ببندم! هنوز درد گلوله رو- درد عجیب گلوله رو تو تنم احساس می کنم. فکر می کنم یعنی کاوه ماهی چند بار از این خواب ها می بینه- فکر می کنم چقدر احمق بودم که داشتم فکر می کردم اِ من که وقت خالی ندارم که بازم آناهیتا رو ببینم- فکر می کنم چقدر بد که وسط درس خوندن علیرضا حرف زدم. به عادت بچگی­ها، چند بار تکرار می کنم همش خواب بود- همش خواب بود.... چشمامو می بندم. سرِ کوچه ی منتهی به ایران­شهر میاد جلو چشمام! سعی می کنم به برف بازی عصر فکر کنم... به آدم برفی ای که درست کردیم- به آش رشته ای که مامان بزرگ درست کرده بود... نمی فهمم کی خوابم می بره. 
.
.
الان که اومدم اینو پست کنم این پست جدید اسپایدرمرد رو دیدم،
کابوس ها تنها در خواب ترسناک هستند؛
در بیداری در کابوس ها زندگی می کنیم و چه بسا از آن ها لذت هم می بریم...!


۳ نظر:

آقای حواس‌پرت گفت...

to cheghadr khab mibini
khosh behalet koli delam baraye khab didan vasate shab tang shode
.
pesar in spidermard maroofe meske na?

leilak گفت...

are maroofe
.
kheili ham khoob nist khab didan

آقای حواس‌پرت گفت...

khube baba. vaghty hiiich khabi nabini delet baraye khab didan tang mishe