۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه


امروز بعد از بیشتر از یه ماه رفتم دانشگاه. نزدیک های تعاونی مازیار رو دیدم! رفتم جلو، منو که دید قیافه ش شبیه wow شد! هی هی! بهش گفتم "گوشیشو"! (همون گوشی سامسونگ تاشویی که سال اول داشت، همون که توش فیلم اون روزی که با رضا رفتیم شهرک سینمایی بود- همون که توش اون فیلم گروه تیاتر که کلی آدم چپیده بودیم توش و هر کی یه کار می کرد، بود!) گفت "همون قدیمیه ست" (نمی دونم واقعا چرا اینو گفت! تابلو بود که من در راستای این که همونه اینو گفتم!) گفتم "مال منم همون قدیمیه ست" (که مازیار و رضا همیشه باهاش رکورد رالی می زدن!) بعد مازیارم یکی از اون نتیجه گیری های مدل خودشو کرد که "این نشون می ده نوع خاصی هستیم!" همون حالتی که می گفت "وای ما باید خوشحال باشیم که با یاشار دوستیم، چون اون مدل خاصیه!"!
خلاصه که دیدن امروز مازیار منو پرت کرد به ترم دو و اجرای "مچاله ها" و روز پنج شنبه ی بعد از امتحان ریاضی 2 و با مازیار و آناهیتا چرخیدن تو دانشگاه خلوت عصر پنج شنبه و وقت گذروندن تا ساعت چهار که بریم آمفی!

۱ نظر:

maede گفت...

!!la'natiii
?mano koja bord fek mikoni