۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

As I lay dying*


خوابیدی.... من اینجا بالای سرت نشستم.   بیدار.... می تونم تا صبح حرف بزنم ... از همه چی.... در و دیوار....می تونم بیام نوک دماغتو قلقلک بدم یا اصلا اگه حوصله داشته باشم برم از تو آشپزخونه یه چوب جارو وردارم بیام فرو کنم تو دماغت..... تو می تونی غلت بزنی... مممم بذا ببینم تو چطوری می خوابی؟ دستاتو می ذاری زیر بالشتو دمر می خوابی؟ یا مدل جنین؟،... طاق باز؟... که بعد نصف شب گرمت بشه لحافو بزنی کنار،... راحت؟ یا اون قدر بپیچی دور خودت و ملافه ها که صبح که پا می شی پاچه شلوارت پیچیده باشه دور ساق پات و ... می بینی من می تونم حتی همین جا رو تختم، رو به دیوار، پشت به چراغ مطالعه میز تحریرم یه وری بشینم و به تو فکر کنم که الان خوابیدی.... راستی وقتی می خوابی عینکتو کجا می ذاری؟

.
*رمانی از ویلیام فاکنر که ترجمه ی فارسی ش هست "گور به گور"

هیچ نظری موجود نیست: