۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

Le Tectonique Des Sentiments


- لباسی که دوست دارمو می پوشم؛ سارافون قهوه ای بلند با بوت. گوشواره های چوبی گردِ سفیدمو می ذارم گوشم و روسری بلندمو طوری می ذارم که یکی از گوشواره هام معلوم باشه. کیف کوله ی سنتی رنگی رنگی مو می ذارمو می زنم بیرون. جمعه ست و خلوت. تاکسی گیر نمیارم. پیاده راه می افتم سمت ولی عصر. دلم خوشه امین هست و بلیت می گیره. از ولی عصر سوار اتوبوس می شم . رو صندلی اول سمت پنجره می شینم. تصویر محو خودمو رو شیشه ی درِ باز اتوبوس می بینم. به خودم می گم "هی دختر، یه کم بیشتر خودتو دوس داشته باش"

- بلیت بدون صندلی داریم. می شینم رو پله های راهروهای بین صندلی ها. کیفمو می ذارم جلوی پام و زانوهامو بغل می کنم. این طرز نشستن و تئاتر دیدنو دوست دارم.

- اولین نفری که میاد رو صحنه بهناز جعفری ه. یکی از آدم هایی که به شدت از صورتش خوشم میاد. رو صندلی کناریم، بهمن فرمان آرا به خانومش می گه بهنازه ها! خنده م می گیره.

-یه جاهایی از دیالوگ ها خیلی خوشم میاد. یه جاهایی با "دیان" هم ذات پنداری می کنم و حتی باهاش گریه می کنم. هر چند خصوصیت نمایشنامه های "اریک امانوئل اشمیت" اینه که کلا هیچ اتفاقی اون جوری که تو فکر می کنی نیست و هی همه دارن اعتراف می کنن.

- موسیقی شو خیلی دوست دارم. وسط تعویض صحنه چشمامو می بندم و یاد پیچیدن موسیقی تو فضای تاریک آمفی تئاتر و استرس عجیب و دوست داشتنی پشت صحنه می افتم.

- از پله های پیچ در پیچ کافی شاپ تئاتر شهر که میام بالا، باد خنک می پیچه تو لباسم. فکر می کنم خوشحالم که آخرین اجرای "عشق لرزه" رو دیدم. احساس می کنم از این غروب جمعه به سلامت عبور کردم. یادم باشه لاک قرمز جیگولی مو پاک کنم واسه فردا.

۴ نظر:

م ی ل ا د گفت...

خوبه دیگه عصر جمعه یه روشنفکرانه رو گذروندی به جای اینکه مثل من بیچاره بشینی خونه فیلمهای پوپولیستی ببینی.
ضمن اینکه خیلی هم شیک رفتی بیرون که واسه اینم یه امتیاز + دیگه به حسابت منظور میکنم:دی

maede گفت...

?tu talar ghashghaayi bood

leilak گفت...

charsoo

ehsan گفت...

خوشت اومد ازش؟؟قبل اینکه ما بریم،هی همه فحش میدادن بهش..ولی من و دوستم جفتمون به شدت حال کردیم باهاش..و کلی یه دست بود..و فکر کنم قضیه این بود که از نظر حسی باهاش رابطه برقرار میکنی یا نه!