۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

ما آدم های عجیب این روزگار عجیب


چهارشنبه تنهایی رفتم سینما. خوب بود. می شه گفت احتیاج داشتم، شاید هم مجبوری دارم می گم خوب بود. شاید اگه یکی بود که با هم می رفتیم. شاید اگه... به هر حال فکر می کنم حالا که این قدر تنهام، شاید بهتر باشه بیشتر با خودم وقت بگذرونم، به جای اینکه نبش قبر خاطره کنم و غصه بخورم که چرا ... ه


به قول یکی آدمیزاد اول و آخرش تنهاست و من حالا که با این مهم (!!) روبرو شدم نمی خوام ازش ضربه بخورم. نباید خیلی سخت باشه (اینو نگم چی بگم!) برمی گردم به دلمشغولی هام. آهنگ گوش دادن و راه رفتن. کتاب خوندن، سر زدن به کتاب فروشی ها، بالارفتن از پله های گالری ثالث... خدا رو چه دیدی شاید سرگرمی های جدید هم بهش اضافه شد. شاید نقاشی کشیدم....ه

هنوزم همون آدمم. هنوزم واسه کسی که دوسش دارم انرژی می ذارم. هنوزم دوستام بزرگترین سرمایه زندگی م هستند. فقط اینو فهمیدم که تنهام. اینو فهمیدم که یه بار دیگه با کله رفتم تو دیوار... ولش کن، مهم نیست.ه


۲ نظر:

leilak گفت...

خب با خودم که تعارف ندارم... مهمه!

narciss گفت...

She did not know the nature of her loneliness. The only words that named it were: this is not the world I expected.

U know the source! it simply reminds me of this post...