۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه


هر وقت به دلایلی کارم تو w.c  گره می خوره و گلاب به روتون و اینا! یاد یه جلسه از کلاس دکتر رضوانی می افتم که داشت diarrhea رو درس می داد! بعد می گفت تصور کنین یه نفر constipated تو دستشوییه، یه نفر که diarrhea داره هم دم در منتظره! بعدش هم به خودش می پیچید و می گفت come on! Hurry up!  بعد هم به صورتش چروک می داد و تریپ constipated می گفت ohhh… یعنی من فکر نکنم هیچ وقت قیافه ی دکتر رضوانی constipated یادم بره!!
خیلی دلم واسه کلاس دکتر تنگ شده. چند ماه پیش رفته بودم ثبت نام کرده بودم دوباره! اما عزیزی! نمی دونم چه طو! کلاسش افتاد دقیقا بعد کلاس ما! ما هم گریزان از فیس تو فیس شدن با ایشان قید کلاس و ایضا 60 هزار تومانمان را زدیم!
پ.ن. امروز رفتم افطاری نها ل. از شنبه ی پیش که خونه ی نرگس بودیم من باب گودبای پارتی دیگه تو هیچ جمع دوستانه ای نبودم! مرده شور این زندگی رو ببرن که هیچ دوستی واسم نمونده.. درسته که برگشتنی عزیزی!! گند زد به احوالاتمون اما خب لازم داشتم برم بیرون... نمی دونم یه لحظه وسط افطاری کلی احساس کردم من چه قدر مال هیچ جا نیستم! بعد از بیشتر از یه هفته رفتم تو جمعی که نصفشونو نمی شناختم و یه سوهان روح مهربون! هم توشون بود!
شاید بعدا درباره ی نیمه ی پر لیوان افطاری هم نوشتم!

هیچ نظری موجود نیست: