۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

به بچه هامون چی بگیم؟


دیشب قسمت چهارم سریال (سیرک) اعتر افات به راه بود. اینکه همگی مان می دانیم چه اتفاقی قراره بیفته و همگی هم اعصاب درست و درمون نداریم و درد معده و سردرد عصبی و اینا که دیگه دورهمیه اصلا! ولی از اونجایی که به هر حال ریشه های مازوخیسمی و کنجکاوی تو وجود هممون تا اندازه ی قابل توجهی وجود داره و باعث میشه به صورت مریض گونه ای همون طور که داریم زیر لب فحش می دیم بزنیم کانال دادگاه! و داد گاه اعتر افات رو نگاه کنیم. نه! من دیشب یه کم به خودم رحم کردم و ندیدم! شایدم چون ظهرش متن کیفرخواست و دفاعیه ی حجاریان رو خوندم و به اندازه ی کافی (باور می کنی فعلی پیدا نمی کنم! یه چیزی بین عصبانی بودن... خندیدن... مات موندن... و ضجه زدن!)
باری! دیشب، همین جور که تو ماشین نشسته بودم، داشتم فکر می کردم چی الان داره به سر کشور ما میره؟ همین طور که ما اینجا داریم زندگی عادی مونو می کنیم..گیریم وظیفه ی خودمون می دونیم بی خیال نباشیم و اخبار رو دنبال کنیم و اگه جایی پیش اومد عقیده مونو بگیم و با دوستان بشینیم چار تا فحش بدیم دلمون خنک شه یا تو خلوت خودمون غصه بخوریم... مهم نیست همه ی این کارا رو هم که بکنیم انگار کاری نکردیم وقتی تو همین لحظه ای که ما اینجاییم یه عده بیشتر از 60 روزه که معلوم نیست چه بلایی داره سرشون میاد، بیشتر از 60 روزه که از دنیای بیرون خبر ندارن... گاهی وقتا فکر می کنم ما چقدر جلو بچه هامون سرشکسته خواهیم بود! فکر می کنم می بینم چه طور همیشه واسم سوال بود ملت چی کار می کردن، چرا صداشون در نیومد 28 مرداد... حالا که می بینم چه طور مثل خر تو گل گیر کردیم، می فهمم اون وقتا هم مردم خیلی کارها کردند.
دور نشیم از حرف اصلی، فاجعه ای کنار من و تو دارد اتفاق می افتد، در او ین و منفی چها ر وز ارت کشو ر و چه و چه... دیروز و امروز و هر روز.... دلم می گیره! گیرم اونی که اعتراف می کنه عطر یا نفر ی باشه که خودش بازجوی قطب زا ده بود...
پ.ن. مسلما مشخصه که اینو چند شب پیش نوشتم دیگه!

۱ نظر:

موسیو گلابی گفت...

فیدت چی شد؟ مشکلش حل شد بالاخره؟