۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه

دو زلفونت بود تار ربابم

داشتم سنتور می زدم، پیش درآمد همایون، سی ِ زرد یه زنگ ِ مزخرفی داشت. وقتی زنگ زدی داشتم کوکش می کردم. صحبت کردیم از در و دیوار. حالم خوب نبود، فهمیدی. گفتی راحت می شه فهمید کِی حالت خوب نیست. از صدات. می خواستم بگم از صدای تو هم. گفتم درسته وقتایی که می فهمی حالم بده درست فهمیدی اما خیلی وقتا هم هست که حالم بده و نفهمیدی!

نمی دونم چرا منتظر بودم. دلم گرفته بود. می خواستم با یکی صحبت کنم. باورت می شه هیچ کیو نداشتم که باهاش صحبت کنم!! رفتم کارای عقب مونده ی شرکت و انجام بدم. گفتم امروز که نرفتم، فردا هم اگه بخوام برم کوه مجبورم زودتر بیام بیرون. می دونستم نمی رم با این حالم! به محمد اس ام اس زدم اگه حالم خوب بود میام!

زنگ زدم، اس ام اس زدم، نبودی. مثل همیشه معلوم نبود چی شده بودی، مثل همیشه من هیچ جایی تو هیچ جا نداشتم.

ساعت یک بود، گفتم بخوابم دیگه! مث وقتایی که دلم گرفته عینِ بچه نُنُرا گاومو بغل کردم که بخوابم، چشمم به سنتور افتاد که کَجَکی روی میزش بود و چکش هم توی خرک ِ سی. یاد عجله م افتادم واسه جواب دادن تلفن. گفتم شاید هفته دیگه رفتم کوه.

.

بعدا نوشت: شب که خوابیدم، خواب محمدرضا نوروزی رو دیدم. صبح که پا شدم دیدم داره تو تلویزیون درباره ی حلقه های اورانوس صحبت می کنه.

.

خیلی بعدا نوشت: یادمه وقتی اینو داشتم می نوشتم تیترش یادم بود الان اما یادم نمی یاد که!

هیچ نظری موجود نیست: