۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

یک شنبه.... 5 آبان

واااای، امروز یکی از بهترییییین روزایی بود که می شد باشه!!! نزدیکای ظهر رفتم دانشگاه. آسمون یه حال استمراری ای بهم داد در حد تیم ملی! بارونِ خدااااا. بعدشم رفتم پیش ثمین و حامد و خلاصه از در و دیوار حرف زدیمووووو بعدشم با شاهین رفتیم ناهار سگ پز. :D

تیکه ی دوم خوش گذرونی هم که با بروبکس دانشکده ریاضی بود. واااااای چقدر خندیدم. یعنی من اگه با این آدما باشم پیر نمی شم. (آیکون لیلای رقصنده از خوشی)

و آمما، قسمت آخر حال و حول با علی ک و عارف بود که این قدر خندیدم که رو زمین ولو شدم. فک کن وسط دانشگاه با علی آواز خوندیم که" دامن می پوشه چین دار ِ چین دار. از اینجا قر می ده تا دم بازار. " وای خدا مردم از خوشی.

.

پ.ن. من بیشتر کار خواهم کرد.

هیچ نظری موجود نیست: