بعضی شبها خوابهایی میبینم که صبح با خنده روی لب بیدار میشوم.
برای من که ممولا بد میخوابم و خوابهای آشفته میبینم اینجور شبها واقعا غنیمت است.
دیشب خواب دیدم هری پاتر ۸ چاپ شده و من دارم فکر می کنم برم کتاب رو بخرم و ولو بشم به کتاب خوندن.
و بهترین بخشش این بود که خواب دیدم با بابای کاوه کلی صمیمی هستیم و داریم میگیم میخندیم.
فکر کنم این سومین باره که خوابی با این مضمون میبینم. اینجور وقتها میفهمم که چقدر دلم یکرنگی میخواد و چقدر دلم میخواد به بعضی آدمها نزدیک بشم و چقدر حسرت میخورم که نمیشه.
.
امروز تصمیم گرفتم یهکم با خودم خلوت کنم و کتاب بخونم. دلم آرامش میخواد. باز مغزم درد میکنه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر