۱۳۹۴ آذر ۲۵, چهارشنبه

.

زندگی با تمام دل‌نگرانی‌هاش داره پیش می‌ره. ترم اول رو تموم کردم در حالی که هنوز ویزای دانشجویی‌م نیومده و من هنوز دانشجوی پارت‌تایمم! و اگه تا یه ماه دیگه نیاد باید همچنان پارت‌تایم بمونم. یعنی اینکه نمی‌تونم از اون گرنتی که دانشگاه بهم می‌ده استفاده کنم. نمی‌تونم تو دانشگاه کار کنم و همون دو مثقال مزیت هم می‌پره می‌ره هوا!
اما سعی می‌کنم به این بخش احمقانه فکر نکنم. بقیه‌اش خوبه. دارم سعی می‌کنم بیشتر چیز یاد بگیرم.
خیلی این روزهای زندگی رو دوست دارم.
بعضی وقت‌ها که با مامانم تلگرام می‌کنیم، یه عکس از همون لحظه خودش برام می‌فرسته. بعد می‌بینم دلم برای اینکه همون لحظه پیشش باشم تنگ شده. دلم برای اینکه در خونه رو باز کنم و صداش رو بشنوم تنگ شده. دلم برای یه چیزای ریزی تنگ شده. این ویزای کوفتی خودم که اومد باید انرژی‌م رو بذارم رو ویزای کوفتی اونا!
بیارمشون اینجا ببرم بگردونمشون! رستوران‌هایی که دوست دارم. دریا، جنگل. برم کافه‌هایی که دوست دارم رو نشونشون بدم! بشینیم قهوه بخوریم! مامان کاپوچینو سفارش بده و بابا کیک! و من غر بزنم که کیک برات خوب نیست.

به قول بابا وصف‌العیش، نصف‌العیش!

هیچ نظری موجود نیست: