۱۳۹۳ شهریور ۴, سه‌شنبه

.

يكهو ياد هفته اولي كه اومده بودم ايران افتادم. روزي كه با مامان رفتيم و يه شال سبز كمرنگ گرفتم. نزدیک به دو ماه گذشت. دلم براي آمريكا چندان هم تنگ نشده. هرچند دارم برنامه ريزي مي كنم كه آنجا رفتم اين كار را مي كنم و آن كار. دروغ چرا، مي ترسم. از اينكه دوباره بايد شروع كنم به دانشگاه پيدا كردن. خسته ام از ويزاي به درد نخوري كه باهاش هيچ كاري نمي توانم بكنم. باز همان طور شده ام كه دوست دارم يك جا قايم بشوم. من كي اينقدر ترسو شدم؟ 

هیچ نظری موجود نیست: