امید که ببندی ناامیدت میکنند. سخت است اما امید نبستن به آنهایی که دوستشان داری. برای تویی که فکر میکنی بیعشق نگشاید گره. برای تویی که فکر میکنی آدمها باید از خودشان بگذرند! یکی همین حالا میتواند بیاید به همین از خود گذشتنی که گفتی گیر بدهد. بگذار بیاید. بگذار گیر بدهد. اینجور وقتها آدم آنقدر احساس بیخیالی و بیحفاظی میکند که انگار کن برهنه ایستاده و عین خیالش هم نیست مردم نگاهش میکنند.
.
امروز صبح فکر کردم کلاس رقص؟ که چی؟
کافه؟ که چی؟
تیاتر؟ که چی؟
الان؟ میخواهم بزنم بیرون، خیابان...
یک عینک آفتابی برزگ که تمام صورت را بپوشاند کم دارم اما....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر