حوصلهی این کار کوفتی رو ندارم! اصلا حوصله اینطور کار کردن رو ندارم! صبح جنازهام رو از خونه پرت میکنم بیرون! دیر میرسم شرکت. میمیرم تا یه خط گزارش بنویسم! سر کار به همه کارهایی که میخوام انجام بدم و انجام نمیدم فکر میکنم!
امروز به خودم گفتم تا آخر ماهرمضون باید باید باید از این شرکت بیام بیرون.
امروز به خودم گفتم تا موقعی که یه سری از کارهام رو انجام ندادم تفریح ممنوع!
۱ نظر:
می دونی گاهی همین چیزهای دم دستی و کسالت باری که امانت را بریده اند ممکن است آرزوی دست نیافتنی نفر دیگری باشد؟
دقیقا سال گذشته بود که با خودم دل دل می کردم که این کار کوفتی امان من را بریده و خسته ام کرده و مثل تو دیر می رفتم و دل به کار نمی سپردم ... دقیقا پارسال همین حوالی ... اوایل شهریور بود که دنبال کار می گشتم و می گفتم تا آخر شهریور از اینجا می آیم بیرون که مدیرم صدایم کرد ... گفت از هفته ی بعد دیگر نیا ! به سادگی همین آب خوردن ... به سادگی همین کلمه ی نیا ... شوکه شدم ... فکر کردم به جهنم کار برای من زیاد است ... اما نیست ... یک سال است که کار می دود و من می دوم و به هم نمی رسیم ... مرخصی بی حقوق بگیر دو هفته مثلا ... برو استراحت کن ... خسته ای ... حالت که به جا برگشت ، برگرد و بچسب به کارت ... اوضاع خرابتر از آن است که از روی صندلی ات حتی نیم خیز شوی ...
ارسال یک نظر