۱۳۹۲ خرداد ۱۳, دوشنبه

.

دیشب خوابم شبیه لحظه‌های احتضار بود.
راه افتاده بودم تو کریم‌خان دوست‌داشتنی‌م.
همه آدم‌های زندگی‌م رو دیدم. همه بهم می‌خندیدند، با همه خوش و بش کردم و رد شدم.
مقصدی در کار نبود، فقط گذشتم و لبخند زدم.

هیچ نظری موجود نیست: