توی جلسه نشسته ایم. دلم جای دیگری است. فکر می کنم چرا الان اینجا هستم! جواب می دهم خب همین جوری نمی توانم بزنم زیر همه چیز! حداقل تا مرداد تعهد دارم! چه کلمه مسخرهای! بعد فکر می کنم پول نداشته باشم از دلهره خفه میشوم! خودم را خاطر جمع می کنم که یک ماه به خودم وقت دادهام که تکلیفم را با خودم مشخص کنم. یک هفته ازش رفته! سه هفته وقت دارم مرتب سر کار بیایم! کارهایم را جمع و جور کنم و از این حرفها!
آقای رئیس به پیشنویس قرارداد نصب گیر میدهد. پیمانکار شاکی میشود، صداها بالا میرود. این وسط به جای آقای دکتر گفتن همدیگر را مهندس صدا میزنند! من ریدر میخوانم و اسمس میزنم. لپ تاپ خودم همراهم نیست و مجبورم به همین امکانات آنلاین اکتفا کنم! دعوا آرامتر میشود. مدیر پروژه کارفرما یک لیوان آب برای هر کس میریزد! برای من هم! تشکر میکنم. آب را سر میکشم. برای آقای کا مینویسم من خلاقیت ندارم! فکر میکنم من چرا خلاقیت ندارم؟! فکر میکنم چه کار باید بکنم که در سن 27 سالگی خلاقیت را در خودم ایجاد کنم. خیلی بیربط یادم میآید خطیهایی که هر روز صبح سوار میشوم سی درصد گران شده، من امروز ناهار کدوی پخته و ماست دارم و به نظرم مدیر پروژه کارفرما خیلی از مرحله پرت است.
حالا دیگر همه دوباره دکتر شدهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر