عصر/ غروب رفتم بیرون. رفتیم نمایشگاه ساره که خب برق رفته بود و چیزی نتونستیم ببینیم! رفتیم پارک قدم زدیم که خب دلم وا نشد. نشستیم حرف زدیم که خب حالم بهتر نشد. پیاده بلوار رو گز کردیم که حس سنگینی داشت. برگشتم خونه دیدم از بنیاد کودک برام بسته اومده. یه تقویم رومیزی، یه خبرنامه و یه گزارش از وضعیت سیده زهرا! نوشته بود از نظر روحی روند مثبت داشته. نمیدونم راست گفتن یا نه، اما دوست داشتم که قبول کنم و خوشحال شم.
.
*بدم میاد از اینکه زیادی خوشحال شم بابت این موضوع! انگار که کار مهمی کرده باشم!
.
تک مضراب:
خواب چون درفکند از پایم
خسته میخوابم از آغاز غروب
لیک آن هرزه علفها که به دست
ریشه کن میکنم از مزرعه روز
میکنمشان شب در خواب، هنوز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر