۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

مخاطب خسته‌ست

- عکسای فیسبوک یکی از دوستای زمان ابتدایی‌مو نگاه می‌کنم، یادمه سوم دبستان که بودم به شدت دوست داشتم کنارش بشینم! دافی شده الان واسه خودش! همیشه تو همه عکسا کرم پودر برنزه زده و رژ قرمز پررنگ و ناخون‌های مانیکور شده. چهارشنبه پیش که من نشسته بودم گوشه اتاقم عین روزهای خرداد ِ هشتاد و * هشت گریه می‌کردم استتوس زده بود که برای آخرهفته هیجان‌انگیزی که قراره داشته باشه نمی‌تونه صبر کنه.



- دیروز سر ناهار تو شرکت همین‌جوری بحث شد، طبق معمول کشیده شد به بحث‌های عقیدتی و اجتماعی. من با اینکه به خودم قول داده بودم تو سال جدید وارد بحثی که می‌دونم هیچ ارزش افزوده‌ای برام نداره نشم، بحث کردم و عصبی شدم. مدت‌ها بود این‌جوری عصبی نشده ‌بودم. بعدش دستام می‌لرزید. رئیسم سعی کرد یه کم فضا رو تلطیف کنه. شکلات بهم تعارف کرد، هی گفت مخلصیم و از این حرفا. من اما هرچی سعی کردم آدم باشم، نتونستم دلم رو صاف کنم ازش. امروز هم همه‌ش تو خودم بودم. اصلا انگار شاکی‌م همین‌طور.



- تو شرکت چند تا دختر هم‌سن و سالیم. تقریبا همه‌شون به جز من می‌شینن دور میز کنفرانس کار می کنن و وسطش استراحت می‌کنن و در مورد فلان سریال و چی و چی صحبت می‌کنن. من اما تو یه اتاق دیگه با یه همکار مرد که سی و چند سالشه و زن و بچه داره کار می‌کنم. هر از چند گاهی هم صحبت می‌کنیم. بهم می‌گه جلو رئیس کوتاه میای. بهم می‌گه تو امضای ایمیلت ننویس دانشجوی فوق فلان! بنویس لیسانس بیسار. بیسکوییت‌های جدید می‌گیریم هی به‌هم تعارف می‌کنیم. پاسپورت استرالیا داره، هی بهم می‌گه اپلای کن واسه کانادا! امروز یکی از دخترا -که پونزده، شونزده سال انگلیس بوده و حجاب سفت و سختی داره و هر وقت صحبت می‌شه از اسلام دفاع می‌کنه اما وقتی بهش می‌گی تو قانون اسلام اگه پدر بچه شو بکشه مجازات نداره، می‌گه اِ همچین قانونی داریم؟ کجا؟ ایران؟ واقعا؟ نه اینا تو اسلام نیست، شما به قرآن نگاه کن، البته من خودم قرآن نخوندم! البته من اصلا صدای قرآن خوندن هم می‌شنوم حالم بد می‌شه، اما اینا اسلام واقعی نیست. هر چی که خودت برداشت می‌کنی اون واقعیه!- استتوس زد تو فیسبوک تو این مایه‌ها که گل آفتابگردان شب‌ها چشماشو می‌بست چون یه ستاره تو آسمون بود و نمی‌خواست به خورشید خیانت کنه.



- کلن خسته و ناراحتم. کلن می‌خوام داد بزنم.

- عصبانی‌م که نشستم اینجوری مردم رو نگاه می‌کنم و قضاوت می‌کنم.
- این نوشته قصد نداره نتیجه‌ای بگیره فقط خواسته بگه نگارنده خسته‌ست!





هیچ نظری موجود نیست: