۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه


یه جا، توی همین دنیای مجازی یکی گفت از سپیده بدش میاد. من فکر کردم چرا؟ خواستم بگم من بدم نمیاد! از اون آهنگ "عاشقی اما عشق من عاشق با سیاستی" هم خوشم میاد حتی! بعد فکر کردم به عید 88 – یه هفته‌ی اول رو مونده بودم تهران، بعد تنها رفتم ساری، تنها رفتم چندجایی که دوست داشتم عید دیدنی! خونه‌ی عمه‌م بودم، نشسته بودیم به صحبت، پی‌ام‌سی هم روشن بود، این آهنگ سپیده اومد، عمه‌م گفت من چقدر از این بدم میاد! گفتم باحاله‌ها! بعد عمه‌م یه کم گوش کرد گفت آره شعر قشنگیه! بعد من اصلا سلیقه‌ی این عمه‌مو زیاد قبول ندارم! بعد همون لحظه هم فکر کردم که از رو جو و شرایط و اینا این حرف رو زده! بعد حتی بعدش فکر کردم که احتمالا چون همه همین جوری الکی از سپیده بدشون میاد من هی همه جا اعلام می کنم چرا الکی از یه خواننده انتظار دارین سنگین و رنگین باشه! خواننده ست خب!

فکر می‌کنم به بعد از اون روز عید 88! به یه روز دیگه که هنوز عید بود. همون روزی که من داشتم با هیجان واسه دوستی که از سفر اومده بود تلفنی تعریف می کردم که عیدی لباس تنیس گرفتم و چند دقیقه بعدش فهمیدم عمه م سرطان داره و سریع باید عمل شه. به رو‌زهای بعدترش، که رابطه‌ای که توش بودم پیچید به‌هم و من این قدر بی‌عرضه و احمق بودم که نتونستم یه عکس‌العمل حتی نشون بدم! به روزهای بعدتر که کشورم پیچید به هم، که من هم به همراه همه‌ی مردم پیچیدم تو هم.

باورت می شه یه آهنگ خالتور سپیده واسه من این همه خاطره داره؟ محاله بشنوم "عاشقی اما عشق من عاشق با سیاستی" و یاد همه‌ی همه‌ی این اتفاق ها نیفتم.

هیچ نظری موجود نیست: