۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

 کاش بشود دور از همه‌ی این های و هوی ها و آدم‌های این طرف و آن طرف، یک غروب برویم کافه فرانسه‌ی سر وصال، پشت کانترهایش بایستیم، من یک لیوان شیرکاکائو بگیرم و تو هم قهوه فرانسه‌ی همیشگی ات را.... و از تمام چیزهای پیش پا افتاده ی زندگی‌مان حرف بزنیم، صحبت‌های معمولی زندگی معمولی‌مان. قاطی آن آدم‌های دیگر که سرشان به کار خودشان گرم است.


هیچ نظری موجود نیست: