۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

Parce qu'il pleut

بارون داره میاد دوباره و من دوباره یادم میاد پیش تو نیستم.
گردنم درد می کنه و معده م می سوزه.
دلم می خواد بزنم زیر درس و کارای عقب مونده شرکت و برم حموم و زیر دوش وایسم و یادم بره.... خیلی چیزا.
.
.
پ.ن. امروز به این نتیجه رسیدم از ناخونام بدم میاد. از کناراشون بیشتر.

۲ نظر:

نگار گفت...

سلام
الان حدود 20 دقيقه است كه دارم وبلاگت رو مي خونم.. از خوندنش خوشم اومد.. يه جورايي شبيه مني.. نگار هستم

niyoosha گفت...

vasta oumadam baham mirim manicoor!:D:D:D