۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

it rains cats n dogs

یه دوران کوفتی ای هست به اسم دوران پی ام اس. نمی دونم چی چی سیندروم. که یه هفته اینا قبل از روزهای قرمز تقویم آدم بر سرش نازل میشه. یعنی مزخرف ترین روزهای ماهه. وقتایی که آدم حوصله نداره، کلافه ست اون قدر که می خواد کله شو بکوبه به دیوار. یا در حد بی نهایتی حساس که یه" تو" به آدم بگن می زنه زیر گریه و خیلی وقتا حتی به همون تو هم احتیاجی نیست. خلاصه تو این وضعیت مزخرف بعضی وقتا اتفاق های خوب قبلی اون قدری هست که بهت یه ساپورت احساسی می ده که دلت نگیره یا کمتر بگیره! بعضی وقتا هم مثل این دفعه ی من هم چنان حالی ازت گرفته می شه مبسوووط که شک می کنی الان چرا اینجا وایسادی! بگیر بشین حالت جا بیاد یه کم. میوفتی الان! (نمی دونم چرا بدبختی های آدم تو این وقتا سرو کله شون پیدا می شه!)


اول از همه لپ تاپم که هنوز یه ماهم نشده خریدم راه به راه هنگ کرد، کلی بار به بچه های شرکت نشون دادم. چند بار از کار و زندگی م زدم بردمش گارانتی. اما هنوزم درست نشده. کلا تو این مدت کارم شده رفت و آمد بین شرکت و پایتخت و نصب  آفیس و اتوکد و پول دادن بابت آنتی ویروس های مختلف و آخرش هم اعصاب خوردی درست نشدن! هی به خودم می گم تهش اینه (به قول بابک خونه پُرش اینه) میدی رمشو عوض کنن. چرا این قدر به خودت داری فشار میاری! اما الان رسما تو حالتی هم که دلم می خواد سر این مسئله های های بزنم زیر گریه! (یعنی همین الان سومین آقای همکار اومد پرسید اِاِاِ به سلامتی حل شد مشکل لپ تاپتون؟ من رسما موقع توضیح دادن جلوی خودمو گرفتم اشکام درنیاد!)

دوم اینکه قراره هفته ی دیگه اولین مامورت درست حسابی زندگیمو برم. قراره با بچه های شرکت بریم کر/مان. سایت سر... چشمه. خب درنگاه اول خیلی هیجان انگیزه. اما این دو روز دقیقا می افته اوایل تقویم من که من به حالی درمیام که شرکت هم به زور میرم و بعضا نمی رم! و در نتیجه الان استرس وحشتناکی دارم در این باب که چی میشه!

و مهم ترین/بحرانی ترین/ افتضاح ترین/ استرس ناک ترینشون اینکه یکی از بدترین اتفاق هایی که می تونست واسه من یا هر کس دیگه ای بیفته افتاد! نمی دونم اصلا چه لحظه هایی رو دارم می گذرونم. نمی دونم چقدر زمان می خوام تا به یه حالت نرمال برسم. تو این وضعیت که باید خیلی خیلی تمرکز داشته باشم که کارایی که قبل از بازدید بهم assign میشه رو درست انجام بدم. توحالتی م که دلم می خواد همین الان برم خونه، یه آرام بخش بخورم و بخوابم که نفهمم زمان چه جوری داره می گذره. می دونم از پا در نمیام. می دونم بدترین مصیبت ها هم اگه سر آدم بیاد آدم از غصه دق نمی کنه! اما خیلی درب و داغون شدمو یه "چرا" ی گنده تو مغزمه و پشت بندش یه "حالا چی کار باید بکنم؟" یا "حالا چی می شه؟" ...

انگار کوفته م . نمی دونم. عین عزادارها که زندگی عادی شونو دارن می کنن. بعد هر وقت یادشون می افته چه اتفاقی براشون افتاده یه لحظه ماتشون می بره. این چن روزی که گذشته همه ی اتفاق های گذشته داره مثل فیلم از جلوی چشمام رد می شه.

دیشب یه کدئین خوردم و خوابیدمو نصفه شب با دل پیچه ی شدید از خواب بیدار شدم. نمی دونستم چمه! یه کم راه رفتم خوب شد انگار! صبح دوباره دل پیچه داشتم. یعنی امکان داره عصبی باشه.. نمی دونم تا حالا ازین دل پیچه ها نداشتم!

می دونی، دلم می خواد یکی بیاد بَرَم داره ببره بیرون- یه بیرونی که هیچ کس دیگه ای نباشه. دلم می خواد حرف بزنم- گریه کنم – اصلا عر بزنم. اون یکی گوش کنه- نصیحت نکنه- ادوایز نده- فقط گوش کنه- بعدم بهم بگه خره! ناراحت نباش همه چی خوب می شه!

.

پ.ن. منظورم از یکی دقیقا یکی بود! نه یه یکی ِ خاص! به قول فرانسوی ها آن ژنقال!


۱ نظر:

آقای حواس‌پرت گفت...

پی ام اس خیلی چیز کوفتیئیه
کرمون خوش میگذره، میدونم. حس میکنم

خره! ناراحت نباش همه چی خوب میشه
:)