۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

جمعه ی خاکستری ِ شطرنجی ِ گوشه نشین!


از صبح که پا میشم کلی کار انجام می دم- اتاقم رو جمع و جور می کنم، کمدمو مرتب می کنم، از کوه لباس های روی صندلی کثیفا رو جدا می کنم- می رم حموم- موهامو سشوار می کشم- کتاب می خونم...
اما ته ِ همه ی اینا منتظرم- هر یه باری که میرم بیرون اتاق فکر می کنم زنگ زدی... هر یه باری که برمی گردم تو اتاق فکر می کنم... انگار که همه ی این کارها رو واسه گذروندن وقت این انتظار می کنم.
تلفنو بر می دارم، شماره ی خودمو می گیرم، می گه در دسترس نمی باشد، دلم آروم میشه، می گم حتما زنگ زدی در دسترس نبودم! فکر می کنم چقدر خوب بلدم خودمو گول بزنم.

.
تک مضراب:
-          لباس ها رو میندازی تو ماشین- دکمه ی لباس شویی رو می زنی و منتظر می مونی.
-          فقط منتظر نمی مونی، یه کار دیگه هم می کنی.
-          هرکاری کنی بازم منتظری!
شب بخیر مادر – مارشا نورمن

(سپشالی فور یو نرگس!)


۱ نظر:

narciss گفت...

وای وای لیلا، این دیالوگو انگار دقیقا واسه ترسیم خیلی از لحظات زندگیِ من نوشتن... من، و شاید تو هم. حس این دیالوگ رو و حس تو رو که اینو می نویسی اینجا، با تمام وجودم درک میکنم.