۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

1- هفته پیش همین جوری یهو نرفتم کلاس تنیس. معلمم کلی زنگ زد و من میس کالاشو که دیدم روم نشد زنگ بزنم... واسه این هفته هم دیگه زنگ نزدم. دیروز پاشدم رفتم کلاس. دیدم وقتمو داده به یکی دیگه... احساس احمقانه ای بهم دست داد... ناراحت نشدم.  گفتم بله درسته تقصیر من بود و پول جلسه ی پیش هم دادم (چون خبر نداده بودم باید می دادم) قرار شد این دفعه پنج شنبه برم و حالا بعدش یه زمان دیگه فیکس کنم!
2-نرسیدم تمرین تئاترها رو مرتب برم. می خوام زنگ بزنم از آیدین عذرخواهی کنم و بگم اگه اجازه می ده هر از چند گاهی برم تمرین بدن کنم باهاشون.
3- زود اومدم خونه که برم کلاس زبان. اما الان همه ی وجودم درد می کنه... فکر کنم همه ی وجودم نیست. فقط روحمه که درد می کنه. نمی رم. از بچگی هر وقت کلاس زبان نمی رفتم عذاب وجدان شدید می گرفتم و حتی می زدم زیر گریه. داره بارون میاد.. هوا ازون هوا دپ مسخره هاست که خودش احتمال عذاب وجدان از کارای نکرده رو زیاد می کنه.
4- حرف دارم. زیاد. پراکنده. از در و دیوار. اما الان روحم درد می کنه. بعدا که بهتر شدم میام.

هیچ نظری موجود نیست: