یک:ه
دیشب کلی کار باید می کردم. حسش نبود اما. دلم گرفته بود. با دلتنگی خوابیدم و وقتی بالاخره خوابم برد یهو از خواب پریدم، یادم اومد زیر کتری رو خاموش نکردم. طبق معمول ِ از خواب پریدنم، سردرد گرفتم و دوباره با دل گرفته، درحالی که شقیقه هامو فشار می دادم خوابیدم. شب خواب دیدم. یادم نیست چی بود اما دل گیرانه بود. وقتی بیدار شدم انگار قبلش تو یه فضای سنگین بودم. خاکستری! صبح که پا شدم گزارش های نیویورک رو دیدم. بهتر شدم. دیگه به اندازه ی دیشب دلتنگ نبودم اما هنوزم دوست داشتم بگم هی شازده کوچولو میس یو!ه
دو:ه
امروز بعد از حدودا یه ماه اومدم دفتر بالا. پنج شنبه که شرکت خلوته. پشت میز خودم که پشت به جمعیتو رو به پنجره با منظره ی برج میلاده، نشستم. دارم تو اینترنت سرچ می کنم واسه اطلاعات طرح توجیهی و دارم واقعا یه چیزای خوبی پیدا می کنم. شنبه باید گزارش آماده باشه. یهو سرمو بلند می کنم، می بینم شیشه ی پنجره خیسه و قطره های بارون دارن توب توب می خورن به شیشه! همون لحظه به آسمون خاکستری نگاه می کنم، یه رعد گنده می زنه. می خندم. دارم آهنگ شمال رضا یزدانی رو گوش می کنم. چقدر همین الان دلم شمال می خواد.
۸ نظر:
یه راهی وجود داره که این : یا . ها، سرجاشون! بمونن و دیگه نیازی به "ه" نیست! :دی
داشتی مارکتینگ می کردی الان؟ خب بگو دیگه! :)
داشتی مارکتینگ می کردی الان؟ خب بگو دیگه! :)
داشتی مارکتینگ می کردی الان؟ خب بگو دیگه! :)
جان؟؟ من یه بار فقط زدم! اینجا هم مخابرات می خواد ما رو بچاپه!
: )) :دی
قبل از اینکه . رو بذاری، کلیدِ home رو بزن :دی ... ( کلید home را فشار داده و معجزه ی آن را ببینید! :دی :)) )
دیدن بارون چه حس خوبی داره
محتواي آهنگ شمال يزداني و اون غمي كه توش هست مو به تن سيخ ميكنه
ارسال یک نظر