کریم خان شلوغه... پلیسا جدیدا ماشیناشونو پارک می کنن زیر پل و دو تا دو تا و خیلی وقتا هم تکی هر جا گیر میارن وایمیسن... امروز یه کم رامو کج کردم که از جلو اعتماد ملی رد شم... هر چقدر نزدیک تر می شدم پلیسا بیشتر می شدن... هر جای کوچیکی که سایه داشت ایستاده بودند... بعضیا بهشون محل نمی ذاشتن و یه جوری که انگار می خواستن بگن ما اصلا شما رو نمی بینیم و آدم هم حساب نمی کنیم رد می شدن (یا شاید من دوست داشتم اون جوری برداشت کنم!) بعضیا هم با نفرت نگاشون می کردن. سر خردمند یه خانوم میانه سالی به یکی از این لب ا س ش خ صی خپلا که جدیدا هم یاد گرفتند ماسک می زنن!!! یه چیزی گفت، تو مایه های آقا درست راه برو و سد معبر نکن و اینا (شما حساب کن دو تا شهروند با هم اختلاط داشتند می کردن!) یارو همچین توپید بهش.. زنه هم وایساده بود داشت غرشو ادامه می داد.. فکر کردم شاید اگه من بودم به همین بهانه ی مسخره با یارو دعوا می کردم و چارتا فحش می دادم، شاید این عصبانیتی که تو دلم داره بالا و پایین میره یه کم خوب شه! یادمه یه بار تو یه قسمتی از پست های 360م نوشته بودم "نفرت در رگ هایم جاری ست و از چشمانم فرو می ریزد..." این روزا هم انگار این جوری شدم... همه ی وجودم نفرت شده و تا می خوام دهنمو وا کنم اشکام درمیاد....
پ.ن. سر کوچه یکی از این مامورای نیروی انتظامی داشت با مامانش تلفنی صحبت می کرد. از لهجه ش معلوم بود شهرستانیه. گفت "سلامتی.. نه... آماده باشیم.." با یه لحن خسته و داغون و ای وای گرممه و مردم پاشین برین خونتون ما هم اینجا الاف نشیم.. دلم می خواست گوشی رو از دستش بقاپم به مامانش بگم بچتون مردمو می زنه!!! خدا لعنتش کنه.. ننگ به تو که همچین پسری تربیت کردی!!! (می دونم عین پیرزنا شدم.. ورد زبونم شده سرت بیاد ایشالله!!!) نمی دونم .. می خوام بگم حتی یه لحظه هم دلم به حالش نسوخت. حتی یه لحظه هم نگفتم ماموره و معذور! دارم سنگدل می شم یا نه رو نمی دونم... اما می دونم تو این همه مصیبت، شاید حداقل کاری که بشه کرد این باشه که یه چیزایی رو نشون بدیم.
پ.ن. امروز چرا این قدر مامورا جاهای دیگه کم بودن پس! سر عباس آباد یه عده شعار می دادن "اعتراف، تجاوز دیگر اثر ندارد..." و من باز مثل همیشه تنم لرزید و مطمئن بودم اگه دهن وا کنم صدام هم می لرزه... چرا این قدر نازک نارنجی شدم؟...
۱ نظر:
>>>:(<<<
ارسال یک نظر