۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

هیچ وقت این قدر احساس نمی کردم زمان خیلی خیلی تند می گذره.. انگار همین هفته ی پیش بود که حقوق خردادو گرفتم و الان دوباره آخر ماه شده .. من موندم و یه خروار کار ناتموم.

کلی مطلب پست نکرده دارم، یکیشون سفر به پاچی میانا بود، روستایی نزدیک پل سفید..سفری که بهم خوش گذشت. بعد از مدت ها وقتی دیگه داشتم نا امید می شدم، لذت یه سفر خانوادگی دست جمعی رو تجربه کردم.

غرض از همه ی این حرفا این بود که این آخر هفته که داره میاد دعوت شدیم آلاشت. ویلا/ خونه ی یکی از بستگان و بسته ی محترم! N بار زنگ زد تا برنامشون رو با ما هماهنگ کنه و نیس که اونا زن و شوهر پزشکن و سرشون خلوته و بیکار! و از این طرف ما کلا درگیر و وای وای چقدر کار دارم! این شد که ما گفتیم که نه این هفته که نمی تونیم و اوووو از دوشنبه که اصلا و خلاصه قرار شد پنج شنبه جمعه بریم تازه اونم به قول مامان دو جفت و یک پا!!! (این اصطلاح مامانه که منظورش اینه که کم و ناقص داریم می ریم!) منم کلا گرمای زندگی خیلی بهم فشار آورده و خوشحال بودم بابت خنکی آلاشت و لذت بردن از ییلاق رضاخان! آآآآما! : ) یه برنامه ی کوه دقیقا افتاد روی این برنامه ی آلاشت و مثل خوره افتاد به جون من! چون جدیدا! 85 چوخ! ناقابل رو خرج کفش کوه کردم و محض رضای خدا یه بار باهاش رفتم تا نزدیکی های شیرپلا و این کوه خیلی قلقلکم می داد من باب استفاده از کفشا! و دوم اینکه پیش برنامه ی اصلی دماونده و اگه نرم خب هیچ ادعایی هم سر برنامه ی دماوند نمی تونم داشته باشم. حالا همه ی اینا به کنار دوباره رو اون مودیم که اصلا نمی تونم خونواده ی محترم رو تحمل کنم. یعنی ریز رفتارهای ملت رو اعصابمه... حوصله ی قر و قمیش این و نق نق اون و ایراد یه اون دیگه رو ندارم و همه اینا! این شد که من همین الان که ساعت 2 نیمه شبه و حتی یه نفر هم محض قسم خوردن اینجا خواب نیست و من صدر ا رو با چک و لگد از اتاق پرت کردم بیرون و لباس خواب پوشیدم و رو تخت ولو شدم و با این خودکار نارنجی استدلر که امروز تو اتاقم پیدا کردم و پس مال خودمه و دارم تو تقویم کذایی م می نویسم، ] قورت دادن آب دهان![ تصمیم گرفتم آلاشت رو بپیچونم و برم برنامه ی دو روزه ی خل نو! البته لازم به ذکره من این مهم رو هنوز به مادر گرامی اعلام نکردم که از اون دو جفت و یه پایی هم که گفتی تازه یکی نمیاد! هی هی ! می گم حالا!

پ.ن. من از تیاترهای جدی این روزها نا امید شدم یکی از یکی خزعبل تر از آب دراومد! می خوام برم سنگلج "تو چا ر سو خب ری نیست" رو ببینم! بله!

پ.ن.2 می خواستم برم رونمایی کتاب فرورتیش رضوانیه اما نرفتم بدون دلیل خاصی. می خواستم یه سر برم "تن درست" بچرم واسه خودم که بازم نرفتم.. دیگه .. آها. دیگه اینکه "در قند هندوانه" رو شروع کردم اما نمی دونم چرا تمومش نمی کنم!