دوباره رفتم توی مود خوشحال و پرانرژی! ریسرچ اینترستهای استادها رو نگاه میکنم و انگیزه پیدا میکنم که ادامه بدم. فکر میکنم میتونم از پس خیلی چیزها بر بیام!
میرم پیش دکتر سین، کلی بهم انرژی میده، بعد میگه بشین یه سوپرایز برات دارم. نون از فرانسه اومده، میشینیم سه نفری تو اتاق دکتر حرف میزنیم. از همه چی. بعد با نون تو دانشگاه قدم میزنیم و از در و دیوار حرف میزنیم. چقدر راحت دغدغههام رو بهش میگم. از اینکه تو این چند سال چقدر عوض شدم. به موهای سفیدش نگاه میکنم و فکر میکنم حتی بیشتر از موهای سفید خودمه! بهم میگه برای پرداخت فیها حتما بهش بگم. فکر میکنم خیلی از کسایی که نزدیکتر از اون بودن این حرف رو نزدند، ته قلبم گرم میشه از مهربونی آدمها. کلی پر انرژی بقیه روزم رو ادامه میدم.
.
امروز: یک روز مانده به ددلاین 6 تا دانشگاه، طبق معمول وقتهایی که کار شخصی دارم، فردا ماموریت، امروز صبح کارآموز جدید، جلسه صبح، جلسه عصر! به شدت عصبی شدم که به کارام نمیرسم. آدم ضعیفی که منم زارپی نزدیک بود بزنم زیر گریه، و خب کارآموزه گفت تا ظهر بیشتر نمیمونه، در جلسه صبح هستم، اون کسی که من باید باهاش کار کنم نیومده! (آیکون احترام به مشاور!) جلسه عصر رو قصد دارم نرم! بعد از ارسال این پست دارم میرم اس او پی م رو کامل کنم!
.
*سید علی صالحی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر