زمستون شده- هوا سرد شده، ازون هواها شده که باید دامن پشمی بپوشم با بوت بعد بدو بدو بریم دیزی بخوریم و کافه کا رو کشف کنیم و از پشت میز لب پنجره طبقه دوم خیابون رو دید بزنیم و چایی بخوریم و آقای کافهچی شجریان بذاره و نقاشی کنیم و چیزمیز بنویسیم.
و خب این روزا همهچی داره رو دور تند رد میشه انگار. من انگشتای پاهای یخزدم رو تو جوراب بافتنی رنگی رنگی قایم میکنم. ژلوفن میخورم و هدفون تو گوشم پیاده از شرکت بر میگردم خونه. کتابای نخوندمو انبار کردم رو بالاسری تخت و هی هم داره به تعدادشون اضافه میشه. کافه کا هم که بسته شده و شیشه شکسته ش اعصاب آدم رو خطخطی میکنه. منم که همهش میگم به جا کافه رفتن پاشیم همه جمع شیم یه جا! هرهر کرکر کنیم و فیلم ببینیم و بعدش دپ بزنیم و اصلن الان که وسط امتحاناست.
.
پ.ن. دلم خودم را میخواهد
که بگوید زندگی جدی نیست
و قهقهه بزند
.
پ.ن. من خوبم - فقط روزها کوتاه شده و سرم هم از صبح درد میکنه و همه انگار دارن بوق میزنن!