این وسطها من متولد شدم! سی ساله شدم. که اینطور که میگویند سن بحران است. طبعا حسی نداشتم. تولد خوبی بود. امسال هر دو بیشتر در این دیار جا افتاده بودیم و زندگی زیباتر بود. همسایهمان برایم کیک درست کرد و از این جور کارها :) چند ماه قبل به کاوه گفته بودم اگر کسی ازت پرسید برای تولدم چه کادویی بخرد لینک فلان کیف را بفرست. طبعا چون تولدی نگرفتیم از این خبرها نبود. اما تولد یک دوست مهربان رفتیم که خودش به ما هم کادو داد.
خلاصهاش اینکه این روزها یه کم دارم کش میآیم که خودم را برای سال تحصیلی آماده کنم. فکر کردم حالا گیریم که سی سالهام، دلم میخواهد تابستان ولو شوم و کتاب بخوانم. این است که به طور خاص برنامه امروز کتاب داستان خواندن است. حالا جواب استادها را یکجوری میدهیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر